اشکان گل مامانی

پایان شش ماهگی و زدن واکسن

پسر گلم شش ماهه شدی و باید میرفتیم تا واکسن بزنی.بهت قطره استامینوفن دادم و حاضرت کردم که بریم.دلم نمیومد چون خواب بودی.ولی چاره ای نداشتم باید میرفتیم. مثل همیشه که وقتی از خواب بیدار میشدی لبخند میزدی.امروزم همش تو راه واسم میخندیدی.قربون اون خنده هات برم.وقتی رسیدیم مرکز بهداشت خوشحال بودی و واسه خانومی که اونجا بود میخندیدی.وزن و قد و دور سرتو اندازه گرفتن و تو کارت رشدت یاداشت کردن.خداروشکر همه چیز نرمال بود . ب عدشم بهم گفتن برو آماده اش کن واسه واکسن.خانومه اومد.(مینویسم خانومه چون فامیلشو نمیدونم) اول بهت قطره خوراکی داد و بعد دوتا واکسناتو زد.توام همش نگاش میکردی که ببینی چیکار میکنه.اولی رو که زد تو خیلی گریه کردی ع...
2 بهمن 1389
1